بکشم به ناز روزي سر زلف مشک رنگش

شاعر : فخرالدين عراقي

ندهم ز دست اين بار، اگر آورم به چنگشبکشم به ناز روزي سر زلف مشک رنگش
به مراد، اگر نترسم ز دو چشم شوخ شنگشسر زلف او بگيرم، لب لعل او ببوسم
نرسد به هر زباني سخن دهان تنگشسخن دهان تنگش بود ار چه خوش، وليکن
به اميد آنکه يابم شکر از دهان تنگشچون نبات مي‌گدازم، همه شب، در آب ديده
که بدان نظر ببينم رخ خوب لاله رنگشبروم، ز چشم مستش نظري تمام گيرم
چه کنم که جان نسازم سپر از پي خدنگش؟چو کمان ابروانش فکند خدنگ غمزه
بنگر چگونه باشد؟ چو چنين خوش است جنگشزلبش عناب، يارب، چه خوش است!صلح اوخود
نفسي بزن، عراقي، بزدا به ناله زنگشدلم آينه است و در وي رخ او نمي‌نمايد